جمعه پلاکاردی بزرگ بود
کافه ی قهوه های لب نزده
_تلخ لطفا
دو کوچه بلندتر
لم داده توی فال
مردی با خنده های روانی
حلزونی که تنهاییش
روی پیراهن تو کشیده شد
(انگشت های گس شده ای داغ)
آنقدر زیر لب هات دوره شدم
که جای بوسه هات
روی لب هایم گود افتاد
خیابان های خسیس
که سایه های زیادی را کلافه کرد
زیر سوال بگو دوسم داری بن بست شد
لباس های دستمالی
یعنی خیلی....
شیشه های بخار گرفته ی این ماشین
وسوسه می کنند
پنجره های بهم چسبیده را
(رضا حیرانی)
(مجموعه شعر
نشر شولا)