سیب کال



سیبی  نخورده و  زندانی دنیا  شدیم
بهشت از دستمان رفت و غرق در حسرت شدیم
مرزها کشیدیم و با جنگ هایمان تنها شدیم
در این انزوای کسالت بار پر از اغوا شدیم
زندگی  شد بار  گرانی  بر دوش
سهم ما از آرامش شد دوش
لبخندهایمان خشکید بر نگاه آینه ها
گم شدیم در سکوت ازدحام ها
همچو طفلی گم کرده راه
لغزشی و بعد هم قعر چاه
می رویم و می رویم و انتظار باران
انگار نه انگار که می آید صدای اذان
افسوس ما در راه و جا مانده پناه یاران
آه که من امیدی ندارم که ببارد باران باران




نظرات 2 + ارسال نظر
یاسمین چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:53 ب.ظ http://YASAMIN-MR.mihanBLOG.COM

همین لایک از سرتم زیاده

اصلا اون لایکم نخواستیم سر خر کج کن برو وبلاگه خودت آخه من چه نیازی به لایکای ادما دارم این شعرای خودمو احساسه منو به درد دیگرون نمی خوره اگرم بخوره نظرشون واسم اهمیتی نداره فقط شار میکنم بقیه بخونن!

یاسمین دوشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:01 ق.ظ http://YASAMIN-MR.mihanBLOG.COM

طاها تو روحت با این کپی پیسات اخه من به چی شعر دیگران نظر بدم خو اگه مال خودتم هس یه چرتی زیرش بنویس مثلا نوشته ی یه دلقک بفهمم مال توئه شاید یه بیت شو خوندم واالا

شعر خودمه بزرگوار
کپی پیست چیه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.