شهر خاموش من!

شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟
می‌خزَد در رگِ هر برگِ تو خوناب خزان
نکهتِ صبحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه‌ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟
زیر سرنیزه‌ِ تاتار چه حالی داری؟
دل پولادوشِ شیر شکارانت کو؟
نعره و عربده‌ی باده گسارانت کو؟
چهره‌ها درهم و دل‌ها همه بیگانه زهم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحَرِ این شب تارانت کو؟ شفیعی کدکنی

نظرات 1 + ارسال نظر
farimah دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:11 ب.ظ http://www.farimah99.loxblog.com

مهم نیست اگر انسان برای کسی که دوستش دارد غرورش را از دست بدهد...اما فاججعه است که بخاطر حفظ غرور کسی که دوست دارد را از دست بدهد....!i

اوه مای گادش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.