مردی که خاکستر جمجمه اش


مردی که خاکستر جمجه اش

در دو گودال چهره اش می ریخت

با دوپای پوک

در مسیر غم_باد ایستاد

 

مردی که به درد مردن نمی خورد

با سر انگشت به سنگی شعرش را نوشت 

 

فردا 

سنگ زنده بود و خودش....

(عمید صادقی نسب)

(زمستان 1377)

(کتاب: خودم را از چشم تو میبینم)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.