عصر پاییزی

 آِیا صدای لالایی خزان در گوش تنهایی کوچه ها را نشنیده ای!
به مولا قسم ما هم تنهاییم
خسته شده ایم از کنار هم بودن ها
ریزش خواهیم کرد
فرسوده و رنگ پریده
باد
آوازه ی تنهایی  مارا چه غمگین 
درمشام خیس کوچه ها
 فریاد خواهد کرد
من هنوز امید از روزنه ی مهتاب می گیرم
در فنجان قهوه
تعبیرفالم را  انتظار می بینم
نماز  بر قبله ی قاصدک های رها میخوانم
آری هنوز هم روزهای خوب را در انتظارم
تا که نگاه های خسته ام را
دستان مهربان کسی که سالهاست
مرا شاعر کرده
نوازش کند
تک تک واژه های شعرم
به پایان خزانی که هنوز نیامده است
  اعتراض می کنند
من در این سردرگمی 
هنوز امید از روزنه مهتاب می گیرم
 که شاید روزی بیاید
او که سالهاست
مرا شاعر کرده

پانویس:
تقدیم به  سلطان قلبم
مرتضی پاشایی 
روحت شاد



نظرات 2 + ارسال نظر
خاموشی سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:59 ب.ظ http://tanaz1376.blogfa.com

آدم هایی هستند که یکیند و تو هر عصری یکی از اونها ظهور می کنه . مرتضی یکی از اون یکدونه ها بود . برای شادی روحش صلوات و فاتحه.

بله واسه شادی روحش صلوات

kamangir سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:54 ق.ظ http://ranandegan.blogsky.com

سلام
شعر زیبائی بود
خدا رحمت کنه آقای پاشائی را

نظر لطفتونه.
.خدا رحمتش کنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.