شعر آخر



دانی که در سرم غبار ده پاییز نشسته است

سالهای زیادی در نبودت بر تقویم ننشسته است

که موهایم می ریزند

چون که از غمت لبریزند

بی تو خسته ام

از همه کسانی می شناسم

عجیب

قهوه ی تلخ و عصر دلگیر 

شعر پایان

زیر درخت سیب

(م.طاها)


سارا


فندق‌ چانه

لیمو لب

گردو چشم

انار گونه

زنبیل میوه‌‌های پاییزی

 

                             ای سارا 

 

تو گونه‌هایت باغ به است 

 

تو لب‌های قشنگت تمشک جنگلی‌ست

از نگاه تو دو قمری پر می‌گیرد

بر شانه‌های درخت پیری که منم

چشم‌های تو 

 

                 ای درختم /  ای دخترم 

 

          آبگینه‌ی شاهبانویی‌ست که مرا گفت: 

         در من هزارعاشق بی‌قراری می‌کنند 

 

بشنو سارا

باران در زادگاه تو

جیره‌ی فاضلاب‌هاست

کاش درخت سیب گلوی تو

آشیانه‌ی هزار قناری شاداب باشد

 

ما بی فایده باریدیم

                 دختر ِدرخت‌ ِقهوه! 

                                 ما بیهوده باریدیم...

با تو دوستند

گنجشک ها با تو دوستند

گربه ها از صدای پایت فرار نمی کنند

سوسک ها

_اگر تو بخواهی _

کنار دمپایی ها دراز می کشند

جانور درونم آرام شده است

تو با کدام زبان حرف می زنی ؟!


حافظ موسوی


خدانگهدار


ماییم که از بادهٔ بی‌جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم


گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم



پانویس:

وبلاگم تعطیل شد


اگر
دوست منی
کمکم کن
تا از پیشت بروم .
اگر یار منی
کمکم کن
تا از تو شفا یابم .
اگر 
می دانستم که عشق خطر دارد
دل نمی دادم .
اگر
می دانستم که دریا عمیق است
دل نمی زدم .
و اگر پایان را می دانستم 
آغاز نمی کردم ... نزار قبانی