دانی که در سرم غبار ده پاییز نشسته است
سالهای زیادی در نبودت بر تقویم ننشسته است
که موهایم می ریزند
چون که از غمت لبریزند
بی تو خسته ام
از همه کسانی می شناسم
عجیب
قهوه ی تلخ و عصر دلگیر
شعر پایان
زیر درخت سیب
(م.طاها)
فندق چانه
لیمو لب
گردو چشم
انار گونه
زنبیل میوههای پاییزی
ای سارا
تو گونههایت باغ به است
تو لبهای قشنگت تمشک جنگلیست
از نگاه تو دو قمری پر میگیرد
بر شانههای درخت پیری که منم
چشمهای تو
ای درختم / ای دخترم
آبگینهی شاهبانوییست که مرا گفت:
در من هزارعاشق بیقراری میکنند
بشنو سارا
باران در زادگاه تو
جیرهی فاضلابهاست
کاش درخت سیب گلوی تو
آشیانهی هزار قناری شاداب باشد
ما بی فایده باریدیم
دختر ِدرخت ِقهوه!
ما بیهوده باریدیم...
گنجشک ها با تو دوستند
گربه ها از صدای پایت فرار نمی کنند
سوسک ها
_اگر تو بخواهی _
کنار دمپایی ها دراز می کشند
جانور درونم آرام شده است
تو با کدام زبان حرف می زنی ؟!
حافظ موسوی
پانویس:
وبلاگم تعطیل شد